آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و مهدکودک

آرینا، عزیز مامان از دوشنبه می خوام ببرمت مهد کودک.   خیلی نگرانم.  امیدوارم مثل حالا که تا اسمش می یاد ذوق می کنی، بعد رفتن هم از اونجا خوشت بیاد. جوجه کوچولو مامان  اینو بدون که من و بابایی خیلی دوستت دارم. ...
31 شهريور 1390

آرینا و بخاطر آوردن وقایع گذشته

دیروز صبح می خواستم تمام عروسکهای آرینا رو بشورم. بعضی هاشون دستگاه موسیقی داخل شکمشون بود. به همین خاطر مجبور شدم شکمشون رو بشکافم و دستگاه رو در بیارم. آرینا هم نگاه می کرد براش جالب بود که بدون داشتن عروسک می تونست صداشو بشنوه داشت با اونها بازی میکرد که یکی شونو آورد آشپزخونه و گذاشت داخل کابینت تا صداشو از اونجا بشنوه. من هم دیدمش. بعد از شستن و خشک شدن    که حدودا دو - سه ساعتی طول کشید. خواستم دستگاهها رو بزارم و شکمشونو بدوزم که یکی رو پیدا نمی کردم. با نا امیدی گفتم: آرینا مامان صدای ببعی کو؟ اونم گفت: گژاشتم تو کابایوت. بعد هم دوید و رفت در کابینت ر...
25 شهريور 1390

آرینا و سرزمین عجایب

دیشب من و بابایی، آرینا طلا رو بردیم سرزمین عجایب. کلی بهش خوش گذشت تازه بابایی هم براش یه شیر برنده شد.(با چنگک یه شیر تونست برداره.) آرینا خیلی خوشش اومد تا خونه تو بغلش بود. راستی یه دونه از اون بادکنکهای هالوژنی هم گرفت. که چسبیده به سقف. (٢٤/٠٦/١٣٩٠) ...
25 شهريور 1390

آرینا و شیطونیهای خطرناک

واااااای دیروز خدا خیلی به ما رحم کرد واقعا از خدا ممنونم که مراقب دخترمه. دیشب مهمون داشتیم، عمو رضا و عمه. آرینا عسلی، تو اتاقت داشتی با بچه ها بازی می کردی.   من رفتم شام بکشم به بابا مهدی گفتم حواست به آرینا باشه. داشتم شام می کشیدم که دیدم صدای جیغت بلند شد!!!!!!!!!!!!!! دویدم طرف اتاقت دیدم بغل بابایی هستی و اونم می گه از بالای تختش افتاده. دنیا رو سرم خراب شد. آخه بابا، شیطونک، کی از نرده های بالا کشیده تخت میاد پایین؟ مهمونا و شام ول کردم و بردیمت بیمارستان دکتر بعد از معاینه گفت مشکلی نیست.  ولی تا ٢٤  ساعت به یکسری علائم توجه کنید. مردم، تا صبح نخوابیدم. ...
25 شهريور 1390

آرینای 22 ماهه و دختر عمو آریسای 19 ماهه

آرینای ما پر وزنه،   هر چی هم مامان تلاش می کنه از یه حدی رنج وزنش بالا نمی ره. به خودم رفته دیییییییییییگه. اما در عوض ماشاالله آریسا که ٣ ماهم از این دخمل طلا کوچیکتره ٥ کیلو وزنش هم بیشتره.   به همین دلیل برای بلند شدن از زمین کمک می خواد و  هنوز خودش تنهایی نمی تونه بلند بشه. از قضا یه روز که دمپایی آرینا رو پوشیده بود آرینا درصدد پس گرفتنش بود. این شیطون بلا وقتی دید آریسا افتاد زمین و نشست و فهمید که نمی تونه بیاد دنبالش دوید دمپایی هاشو از پای آریسا در آورد و پوشید و الفراااااااااااااااااار. آریسا هم هر چی خواهرش رویا رو صدا کرد که بیاد و بلندش کنه...
18 شهريور 1390